مردی در کنار رودخانهای ایستاده بود.
ناگهان صدای فریادی را شنید و متوجه شد که کسی در حال غرق شدن است.
فوراً به آب پرید و او را نجات داد...
اما پیش از آن که نفسی تازه کند فریادهای دیگری را شنید و باز به آب پرید و دو نفر دیگر را نجات داد!
اما پیش از این که حالش جا بیاید صدای چهار نفر دیگر را که کمک میخواستند شنید ...!
او تمام روز را صرف نجات افرادی کرد که در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند ، غافل از این که چند قدمی بالاتر دیوانهای مردم را یکی یکی به رودخانه میانداخت...!
هر چه میکشیم از دیوانگان میکشییم ..
پی نوشت :
- بازار دیوانه ها گرمه از دیوانه ها بترسید غرق میکنند ..
- دست وپا نزنید خدا دیوانه هاشو هم دوست داره..
- پرواز را به خاطر بسپرید ...
- ابلهان عالم را ای خدا عذابی ده خود به جانشان افکن درد و داغ فهمیدن ...
عجب ملت پر آزاری هستیم بعضی ما ایرانی ها
جمله امان از حرف مردم که یادمون هست...
اون زمانا فقط شنونده بودم کاری به این حرفها نداشتم که هرکسی با صورتی برافروخته با خودش چه چیز نجوا می کند آگاه از حال دلشون نبودم اما حال بزرگ شدیم ورسیدیم به قد وقامت ادمایی که بهشون کاری نداشتیم . وباید گفت امان از حرف مردم.
تو این روزها به کسی کاری نداشته باشی بهت کار دارند نمی دونم زندگی بعضی آدمای عجیب که کاری ندارند ودنبال سوژه هستند گره خورده به حرف و حدیث درآوردن برا همنوع خودشان البته نمیشه گفت این جماعت همنوعند » انگار با فرهنگ و رفتارشون گره خورده حرف دیگران زدن و درد سر درست کردن و از همه بد تر سر دراوردن از زندگی خصوصی دیگران- یکی میخواد به این افراد بفرماید که بابان دست بردارید از حاشیه درست کردن و کارهای پر خطر که نون وابی درآن نیست .
به تازگی که نه قدمتی چند ده ساله دارد در ادارات هم همین اوضاع پیش آمده و انگ زدن ووصله چسبوندن به افراد جهت نون خوردن مرسوم گردیده است .همه این جماعت بیکار که حرفی برا گفتن ندارند ذره بین درشتی دارند که گاه بی گاه خط قرمز ها رو رعایت نمیکنند یعنی خودشون رو صاحب اختیار دیگران می دانند به خودشون اجازه می دهند که حتی اگر از دستشون برآید بدون هیچ دلیل خاصی صرفا جهت تفریح ونهایت جهت کنجکاوی بیشتر هم که شده تا جیب و تلفن شخصی دستبرد زده تا بفهمند که این آقا یا خانم چه کار داره می کند .شکر خدا اینگونه افراد هم زیاد دربیشتر مواقع مجهز نیستند به تکنولوژی های روز وگرنه دمان از روزگار همه در می آوردند .
این سبک ادبیات ونوشتن را خرده نگیرید دوستان- چرا که همه باید یاد بگیریم سرمون تو کار خودمون باشد وبه خودمان اجازه سرکشی درکار وامور دیگران ندهیم .
جالبه همه هم متخصص این جور اعمال نپسندیده هستند وحتی برای این اعمال واستراق سمع های بیخود وبی جهتشون ادله هم می آورند می گویند ما ماموریم واز این راه نون میخوریم .
یادم نرفته هنوز تصویر رییس جمهور کشوری اروپایی بود که خیلی آزاد با لباس اسپرت داشت از عابر بانک خیابان پول دریافت می کرد برای همه امری عادی بود اما امان از حرف مردم که شخصی در ایران دکمه پیراهنش باز شود یا مثلا با همکارش سرصحبت را بازکند دیده بانها زیاد می شوند و تفسیرها غلط و ببین برای او چه جهنمی درست می کنند اصلا به نظرم اگر یه روزی بنده قانون بفهمم وبدونم واجازه داشته باشم بعضی شغلهای دولتی وغیر دولتی را درلیست سیاه شغل های کثیف قرار می دادم که جا بیفته برا همه که دیدبان خودشون باشند نه از دیگران ...
به امید آن روز که هرکس دیدبان خودش باشد عیوب خودش را ببیند جهت نون خوردن وفکر کردن بعضی از شغلهای کثیف را انتخاب نکند که انتقام بگیرد بدون هیچ عذری و به عدالت رفتار کند کارگر یا کارمندی را اگر خلاف کرده به همون اندازه مکافات کنند نه اینکه حکم بر اخراجش را بدهند . وخانه نشینش کنند .
این مطلب را امروز نوشتم چرا که یکی از بهترین ونیک ترین دوستانم را هفته گذشته به خاطر تجسس در زندگی شخصی اش بدون اطلاعش وهمچنین نوشتن مطلبی دروب سایت شخصی اش به جای اینکه حکم صادرکنند صرفا به خاطر نوشتن مقاله ای آازاد نه توهین آمیز به بهانه های واهی اجازه ادامه کار به او ندادند.وامروز شنیدم به رحمت خدا رفته .وفقط این را می دانم فضا فضای سکوت است .
---------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت :
- صاحبان اندیشه وفکر قلابی لق لق زبون دارندو به براندازی ورسیدن به تمایلاتشان فکر می کنند .
- مردان گمنام و صاحب اندیشه خویشتن داری پیشه کردند وبه دور از حاشیه به فکر فرار از این مهلکه اند.
- مردمان عادی در پی معاشند با زدن تو سر همدیگه ودراوردن به قول خودشان لقمه حلال
- وجدان ها هم رفتند که یه روز باز گردند واز اگاهی فقط استخوانش مانده که یه سری گرفتند دستشون وبه لیس زدن مشغولند
عمرو لیث صفاری، در جنگ با امیراسماعیل سامانی، سپاهش شکست خورد و دستگیر گردید. در روز دستگیری، از فرد آشنائی خواست که برایش غذائی فراهم آورد. گوشتی در سطل برای طبخ و سد جوع او تهیهشد. از قضا، سگی سر در سطل فرو برد و از شدت حرارت گریخت و سطل در گردن سگ باقی ماند. عمرو، خندید و گفت: همین امروز آشپز سپاهیانم، گله می کرد که سیصدشتر برای حمل وسایل آشپزخانه کافی نیست و اکنون، غذای مرا یک سگ بهسهولت حمل میکند.
عمرو، به اندوختن مال اهمیت میداد و اموال خزائن او، بیشتر از خراج و مالیات منطقهی زیر فرمانش و اموال کشوری و لشکری، تأمین میشد.
-----------------------------------------------------------
منبع:
تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دورهی صفاریان و علویان، تألیف پروین ترکمنیآذر و صالح پرگاری، انتشارات سمت،1384، ص 69.
گرفتارم به خال زلف روی عنبرین مویی فرنگی زاده شوخی کافری زنار گیسویی ...
--------------------------
بحث مجادله خال درادبیات ما ایرانی ها = سعی کنید گرفتار خال کسی نشویدمسلما کسی که به خال فکر کند شاعر خواهد شد.
--------------------------------
حافظ:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را
--------------------------------------
صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
--------------------------------------------
شهریار:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
------------------------------------------------------------------
واما محمد عیاد زاده لپ کلام ومعنی کرده ودست حافظ رو از پشت بسته مشاهده بفرمایید:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟
---------------------------------------
واماشاهد:
اگر آن ترک شیرازی
کمان ابرو ز چشمان خود گیرد
و دست از غارت دل های مشتاقان بردارد
به یک لبخند زیبا ی او بخشم
همه دل های شیدا را...