به رنگ آینه

نوشته ها وگزیده ها

به رنگ آینه

نوشته ها وگزیده ها

میان دو هیچ

آنچه میخواهیم نیستیم  و آنچه هستیم نمیخواهیم ٬ آنچه دوست داریم نداریم 

و آنچه داریم دوست نداریم ٬ و عجیب است هنوز امیدوار به فردائی روشن هستیم . . . 

 

دیدبان

امان از حرف مردم  

عجب ملت پر آزاری هستیم بعضی ما ایرانی ها

 جمله امان از حرف مردم  که یادمون هست...

اون زمانا فقط شنونده بودم کاری به این حرفها نداشتم که هرکسی با صورتی برافروخته با خودش چه چیز نجوا می کند آگاه از حال دلشون نبودم اما حال بزرگ شدیم ورسیدیم به قد وقامت ادمایی که بهشون کاری نداشتیم . وباید گفت امان از حرف مردم.

تو این روزها به کسی کاری نداشته باشی بهت کار دارند  نمی دونم زندگی بعضی آدمای عجیب که کاری ندارند ودنبال سوژه هستند گره خورده به حرف و حدیث درآوردن برا همنوع خودشان البته نمیشه گفت این جماعت همنوعند » انگار با فرهنگ و رفتارشون گره خورده حرف دیگران زدن و درد سر درست کردن  و از همه بد تر سر دراوردن از زندگی خصوصی دیگران-  یکی میخواد به این افراد بفرماید که بابان دست بردارید از حاشیه درست کردن و کارهای پر خطر که نون وابی درآن نیست .

به تازگی  که نه قدمتی چند ده ساله دارد در ادارات هم همین اوضاع پیش آمده و انگ زدن ووصله چسبوندن به افراد جهت نون خوردن مرسوم گردیده است .همه این جماعت بیکار که حرفی برا گفتن ندارند  ذره بین درشتی دارند که گاه بی گاه خط قرمز ها رو رعایت نمیکنند یعنی خودشون رو صاحب اختیار دیگران می دانند به خودشون اجازه می دهند که حتی اگر از دستشون برآید بدون هیچ دلیل خاصی صرفا جهت  تفریح ونهایت جهت کنجکاوی بیشتر هم که شده تا جیب و تلفن شخصی دستبرد زده تا بفهمند که این آقا یا خانم چه کار داره می کند .شکر خدا اینگونه افراد هم زیاد دربیشتر مواقع مجهز نیستند به تکنولوژی های روز وگرنه دمان از روزگار همه در می آوردند .

این سبک ادبیات ونوشتن را خرده نگیرید دوستان- چرا که همه باید یاد بگیریم سرمون تو کار خودمون باشد وبه خودمان اجازه سرکشی درکار وامور دیگران ندهیم .

جالبه همه هم متخصص این جور اعمال نپسندیده هستند وحتی برای این اعمال واستراق سمع های بیخود وبی جهتشون ادله هم می آورند می گویند ما ماموریم واز این راه  نون میخوریم .

یادم نرفته هنوز تصویر رییس جمهور کشوری اروپایی بود که خیلی آزاد با لباس اسپرت داشت از عابر بانک خیابان پول دریافت می کرد  برای همه امری عادی بود  اما امان از حرف مردم که شخصی در ایران دکمه پیراهنش باز شود یا مثلا با همکارش سرصحبت را بازکند دیده بانها زیاد می شوند و تفسیرها غلط و  ببین برای او چه جهنمی درست می کنند اصلا به نظرم اگر یه روزی بنده قانون بفهمم وبدونم واجازه داشته باشم بعضی شغلهای  دولتی وغیر دولتی را درلیست سیاه شغل های کثیف قرار می دادم که جا بیفته برا همه که دیدبان خودشون باشند نه از دیگران ...

به امید آن روز که هرکس دیدبان خودش باشد عیوب خودش را ببیند جهت نون خوردن وفکر کردن بعضی از شغلهای کثیف را انتخاب نکند که انتقام بگیرد بدون هیچ عذری و به عدالت رفتار کند کارگر یا کارمندی را اگر خلاف کرده به همون اندازه مکافات کنند نه اینکه حکم بر اخراجش را بدهند . وخانه نشینش کنند .

این مطلب را امروز نوشتم چرا که یکی از بهترین ونیک ترین دوستانم را هفته گذشته به خاطر تجسس در زندگی شخصی اش بدون اطلاعش وهمچنین نوشتن مطلبی  دروب سایت شخصی اش به جای اینکه حکم صادرکنند صرفا به خاطر نوشتن مقاله ای آازاد نه توهین آمیز به بهانه های واهی اجازه ادامه کار به او ندادند.وامروز شنیدم به رحمت خدا رفته .وفقط این را می دانم فضا فضای  سکوت است .

---------------------------------------------------------------------------------

 پی نوشت :

- صاحبان اندیشه وفکر قلابی  لق لق زبون دارندو به براندازی ورسیدن به تمایلاتشان فکر می کنند .

- مردان گمنام و صاحب اندیشه خویشتن داری پیشه کردند  وبه دور از حاشیه به فکر فرار از این مهلکه اند.

- مردمان عادی در پی معاشند با زدن تو سر همدیگه ودراوردن به قول خودشان لقمه حلال

- وجدان ها هم رفتند که یه روز باز گردند واز اگاهی فقط استخوانش مانده که یه سری گرفتند دستشون وبه لیس زدن مشغولند

یک روز بارونی

 نیستانک

امروز چه روز خوبی بود بارون اومد بوی کاهگل می یاد .  

بیا زیر باران بیا جان بگیریم          کمی بوی نم بوی انسان بگیریم  

نفس هایمان کاش درهم بریزد    وما از نفس های هم جان بگیریم

 این ساده ترین شعر و جمله ای بود که بعد از اتمام کار و عازم شدن به خونه ساعت ۲۱  در شیراز  نوشتم . 

به قول قدیمیا چشمه آسمون باز شده  ؛   ادم به یاد شعر گلچین گیلانی می افتد.

یاد کودکیا بخیر دارم به اعماق کودکی میروم خوش به حالم ؛تقریبا از روستای محل تولدم چیزی نمونده به جز چند تا درخت وچند خونه کاهگلی که رو به تخریبه که یادم می آید ۲۸سال پیش شور بود ونشاط و سادگی ؛الان قناتش هم خشک شده  پدر بزرگم هم که همیشه در حال تلاش بود دربینمان نیست شهید راه کار شد وخاطراتش به جا مانده پسراش هم هر کدام ساکن شهرهای  دور ونزدیک شدند اما  رسیدن بهار تلنگری است به آنها که به یاد قدیما دور هم جمع شوند و شاد باشند و با نگاهی به قبرستان کوچک کنار این خانه ها که پدرانشان در آن مدفونند آرام ارام هر کدام در خلوتشان اشک داغ درچشمانشان حلقه بزند . 

اری دوستان تا نزدیک همدیگریم باید بیشتر قدر لحظات باهم بودن را بدانیم چون آنی رفتنی می شویم وباشد که حسرت نخوریم  . 

بهشتی باشید   شاهد هم دوستتان دارد. 

 

بیا تا قدر    یکدیگر  بدانیم                               که تا ناگه جدا از هم نمانیم  

 

غرض ها تیره دارد دوستی را                      غرض ها را چرا از دل نرانیم 

 

فرشته ای به نام مادر

نه
فردا نه

...چند ساعت بعد هم نه
...چند ثانیه دیگر هم نه...
...همین الان
ادامه مطلب ...

به نوعی گذشت امروز هم ورق خورد

شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش   که تا یکدم بیاسایم زدنیا و شر وشورش

امروز راهم مثل روز های تلخ گذشته،   به بایگانی حافظه ام  سپردم . هیچ کس نمی تواند شعله درون افرادرا ببیند این روزها صدایم گرفته  به هرجا مینگرم آدمهای قلابی جلوی پای  من سبز می شوند  اخر آنها سالها پیش روییدند ،، منم شدم خیره به افکار وکردار آنها وای چه فاجعه ای  ،فاجعه ازاین بدتر می شود که همه معبر ها بسته شود  راهی برای فرار نیست برای خلاصی باید خیلی تلاش کرد هر روز دغدغه،  انگار اجسام هم صحبت می کنند . آری باید تسلیم شد چقدر بد است که انسان مجبور است .

صدا ها نگاه ها فخر فروشی ها بدگویی ها همه و همه ی این خصیصه های انسان پراکنده در زمین، ازروی خودخواهی وکوچک بینی  اوست. باید سری زدبه گورستان و قبرها را شمرد قبرستان انطور که همه وحشت دارند هم نیست تازه رسیدی به جایی که همه می گویند تسلیم ،امروز اول دی ماه 1389درشیرا زم زندگی کمی تا اندکی جاری است اما زلال نیست .پیچیدگی دارد انگار نیشخند میکند وپلک می زند.  در افکارم غرقم باخودم دوست نیستم به خودم گفتم فردا چه چیز از تو باقی خواهد ماند؟ همیشه ادم ها اینطوری هستند تا کفن تازه کسی را نبینند به یاد حتی رنگ سپید کفن نمی افتند انگار این صحنه برای انها تکرار نخواهد شد .

فاصله ام با لسان الغیب نزدیک است . از او جواب سوالم را خواهم گرفت. جمعیتی را می بینم سیاه پوشند به بهانه محرم نه از ته دل  بلکه با دیدن دست دیگران دستی بر سینه می زنند و شعری برلب دارند ومردی را به سینه خاک می برند که ارزشش بیشتر از این مشکی پوشیدنهاست  .

با دیدن این صحنه ها جسمم بی ارزش شد. انگار برای او(بدنم) هم تکرا ر خواهد شد . سکوت جمعیت را فرا گرفته بود گورکن خاک را جای اولش می ریخت وهنوز کامل نکرده بود که جمعیت اندک اندک پراکنده می  شدند  ودیگر سراغ اورا باید از نوشته هایش گرفت .نوشته هایی که مثل سعدی به کهنگی نخواهند رفت.

امروزاول دی 89، مصادف بود با رفتن  مردی که  برای خیلی ها تلاش کردووقت گذاشته بود، تاریخ فارس را نوشته بوداو مرحوم حسن امداد بود  وبا وجود اینکه عمری از او سپری شده بود درزمان حیاتش من افتخار دیدن او را از نزدیک پیدا کرده بودم .

 حتی کوچه باغ های کودکی اش را بیاد داشت مردی عاشق بود.  

  با رفتن این انسانهای بزرگ پریشانی، مذهبم میشود وتیغ اندیشه ام راه به جایی نمی برد و همیشه این جمله  نه چندان دلربا  را به خودم تلقین میکنم که: دیگر نایی نیست برای گفتن وشنیدن ونوشتن وزندگی علف هرز آفرینش است و من باغبان دلم می خواهد آن را از جا بکنم .

ودر این حال تقلا کافی است ،کافی است... نشستن کنار نهر آبی زیر سایه بید مجنونی در هوای گرم برایم کافی است.

محرم ۱۳۸۹هم از راه رسید

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین(ع) 

(حیات انسان از معنویات است،و حیات اسلام به محرم و صفر ) 

 
 ایام عزاداری سالار شهیدان کربلا را به عاشقان ابا عبدالله تسلیت میگویم  
 
باز این چه شورش است که در جان واژه هاست
شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست...  
 
hoseyn

لبخند

هیچ کس در دنیا آنقدر فقیر نیست که نتواند لبخندی را هدیه کند  

 

وهیچ کس در دنیا آنقدر ثروتمند نیست که به لبخند دیگری محتاج نباشد 

 

soft war

 

farsi1 

                                                           soft war   

فارسی وان شبکه پر مخاطره ایرانی باسریال معروف ویکتوریا  را که  خیلی ها  مشاهده نموده ایدبا مالکیت رابرت مرداک صهیونیست ،

قبل از بیان مطلبی در رابطه با جنگ نرم،  براین شدم که واکنش های قورباقه ای را بیشتر برای خودم بنویسم نمی دانم  چقدر به من ایراد بگیرید  پس لطفا چیزی نخورید ودرینکی در کار نباشد.

واما دوقورباقه را برای پختن آوردند یکی را در کتری آب سرد انداختند کلی خمیازه کشید و زیر کتری هم آروم اروم  شعله میزد و قورباقه گفت عجب مکانی ست اینجا عجب هوایی گویا یه دوش گرفتن بد نیست وقورباقه دوم را برای پختن تا خواستند درون کتری  آب جوش بیاندازند کف پاش داغی اب جوش را تالمس کرد جست وجهید عین برق خودشو جمع کرد و طرفه العینی گریخت واز پختن نجات پیدا کرد واما برای قورباقه اول آب داره ذره ذره گرم میشه وخوابش میگیره تا بخودش می یاد حال پریدن از او گرفته ودر نهایت پخته میشود  .واین مثل جامعه ما ایرانیان است که اگر مقابله نکنیم مثل آنان ،همانهایی که قصددارندآرومکی وارد فرهنگ و عقاید ما بشوند و  به قول ژاپنیا کایزن (بهبود تدریجی) ایجاد نمایند دچار دردسرهای جبران ناپذیری به خصوص برای بچه ها خواهیم شد .

اولین روز کاری در شیراز

این جا فارس است 

این جا زندگی جاریست...

ادامه مطلب ...

افسون

  • در دنیا دو چیز ما را افسون میکند:
آبی دریا که می بینیم اما می دانیم که نیست
خدایی که نمی بینیم اما می دانیم که هست

عشق را باز اندرآوردم به بند کوشش بسیار نامت سودمند

 hemat

این روزا شعار سال :کار مضاعف وهمت مضاعف بر سر زبان هاست  .

 

دوستان آیا واقعا این چنین اتفاقی خواهد افتاد نتایجش را از کجاوکی در چه تاریخی  باید گرفت به امید آزادی بشراز تنبلی و بیحالی همه دنبال یک بهانه می چرخند برای فرار از کار »عده ی کمی پایبندند وعاشق -همه خارجی هارو مثلا ژاپنی ها رو مثال می زنند آخه چرا خودمون رو مثال نزنیم به امید آن روزها ازخواب غفلت بیرون بیاییم پیله را ترکانده و راه نجاتمان را در این شعار دنبال کنیم . 

شیراز

این روزا  هرجنبنده ای که در تهران زندگی می  کندواویلاگویان به  مرگ زود هنگام نزدیک تر می شود وارزوی شهری به جز تهران را دارد.  سرب ومواد الاینده ازحد گذشته وامواج منفی  تهرانی های بی خبر را عقیم می کندوخواهد کرد وانسان ارزوی نفس کشیدن درهوایی  به جزتهران را در سر دارد  .همه دنبال گمشده شان می چرخند خدایا کدامین پل در کجای عالم شکسته که هیچ کس به مقصد  نمی رسد چرا به یکدیگر دروغ می گوییم برای رفتن از این  شهرآشوب باید کاری کرد مزایای رفتن ازاینجا پیشکش خودشان باد.

....دراین میان شیراز شهرفرهنگ وادب سومین شهرمذهبی، شهر شعر وگل شهری با میانگین دمای 18درجه  انتظار مان را خواهد کشید .

دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس / نسیم روضه شیراز پیک راهت بس

shiraz

بازی باکلمات

 

زندگی ساز است

وقتی نیامدی ، نگاهم دست خالی برگشت

بازی باکلمات

زندگی        برای فرار ازترافیک  زندگی واردکوچه علی چپ شدم