به رنگ آینه

نوشته ها وگزیده ها

به رنگ آینه

نوشته ها وگزیده ها

حضور درتالار تشریفات بیشاپور

دراوایل اردیبهشت ۹۰بود که به همراه همکار ودوست خوبم آقا فربد کامگار به یکی از شهرهای قدیمی ایران سر زدیم .اینجا یکی از شهرهای باستانی ایران است که درنزدیکی شهر کازرون قرار دارد ودرزمان ساسانیان ساخته شده است وامروز تنها ویرانه ای از آن برجا مانده .جالب بود مهندسی ویژه این شهر درآن زمان انگار از ارزش خاصی برخوردار بوده است بیشاپور تاقرن هفتم هجری آباد بوده است وازآن به بعد انگار به این شکل درآمده  به هر حال جای دوستان سبز ،هوایی تازه شد.  

farseyan

family

صحنه بی‌نظیر نجات جوجه پرنده توسط والدینش که توسط یک عکاس آماتور شکار شده است.
شاید کمتر کسی شاهد چنین صحنه‌ زیبایی از نزدیک بوده باشد. صحنه نجات جان جوجه پرنده توسط پدرو مادرش. صحنه‌ای که توسط یک عکاس خوش شانس شکار شده است.
این صحنه‌ واقعی تلاش بی‌دریغ پدرو مادر جوجه پرنده‌ای است که در حین تمرین پرواز تعادل خود را از دست داده و در حال سقوط است.
آنها می خواهند با تلاش فراوان، فرزندشان را به آشیانه برگردانند.این عکس به نام “خانواده” familyنام گذاری شده است. چرا که یک شاهکار عکاسی از تلاش یک خانواده برای نجات فرزندشان است.  
 

family

 

مرد کور -تصویر

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود..او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:

امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !
وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید 
این تصویر هم هدیه احسانی مقدم به همه دوستان (لانه کبوتران-داریون استان فارس)  

استاد پویا نیا

دمی با استادعلی  پویا نیا ؛چهره برتر  موسیقی سنتی فارس ؛شیراز بخش آرشیو شفاهی مرکز اسناد وکتابخانه ملی فارس زمستان ۸۹.

 

poya

لحظه های به یادماندنی...

همراه با بیست ودومین نواده مولانا   

 

خانم اسین چلبی

به بهانه ضبط تاریخ شفاهی در حضر استاد حسن امداد

به بهانه ضبط تاریخ شفاهی در حضر استاد حسن امداد 

 

emdad   

          گاهی اوقات انسان از تا ثر انسان های بزرگ  متاثر میگردد واز اینکه   ناخواسته خاطراتشان را با گفتن الفاظی که یادآور گذشته هاشان می باشد وخاطرات خوش و دل بستگیهایی که  به افرادی نظیر خودشان داشته اند ،اشکشان را جاری میکنند، متاثر می شود این کلمات را گفتم که مقدمه ای باشد از شخصی که در باره وی خواهم نوشت.

پنج شنبه ،نهم مهرماه 1389 در حافظه ام یک روز فراموش نشدنی ثبت شد روزی بود که تنهایی، استادی را دیدم  که در بین کتابهایش دیگر احساس تنهایی نداشت واین احساس من بود که پنداشتم او تنهاست ودر مصاحبه با او از گذشته  هاعبور کردیم ووقایع تلخ وشیرین را روشن می نمود. جملاتی  که می گفت انسان را به تامل وا می داشت  دیگر دنیا آنقدر برایش بی ارزش شده بود وروحیه خدایی وطبع لطیفی پیدا کرده بود  که حقیقت را میشد در او جست .

اشعاری را سروده بود ومی سرود  ومیگفت وصیت کردم برسنگ قبرم بنویسید،  اشعاری را از سنایی می سرود که درست در خاطرم نیست اما اولین ابیات یادم مانده که می سرود: بمیر ای حکیم از چنین زندگانی... از این زندگانی چو مردی بمانی ....از این زندگانی بترس که اکنون در آنی ....بدان عالم پاک مرگت رساند ...که مرگ است  دروازه آن جهانی ، در حالی که اشک  گونه هایش خشک نشده بود سوالی پرسیدیم درجوابمان گفت بزرگترین خوشبختی این است که انسان آزارش به کسی نرسیده باشد وخدمت کند وباز اشکش جاری گشت ودیگر انگار آرزویی جز رسیدن نداشت . از جنگ جهانی هم  از ایران وخطه فارس  ، خاطراتی داشت وهنوز کوچه های محل تاخت و تاز انگلیسی هارا بیاد بود که تیفوس امده بود وجنازه های که برزمین بود ومردم از بدبختی لباس سربازان را از تنشان برای پوشیدن در می آوردند تیفوس جان آنها را می گرفت .از محل زندگیش گفت از دوستانش کرامت االه افسر مرحوم محمد حسن اقلیدس دکتر حمیدی  دکتر محمد حسن گنجی ومرحوم محمد اسماعیل رضوانی که خاطرات فراموش نشدنی با آنها داشته که بغض گلویش را گرفت  و ما مجبور شدیم جهت تسکین وی از فرزندانش بپرسیم  از نوه اش گفت که استادزبان روسی وفارسی دانشگاه سانفرانسیسکو است وباز احساس خوشی به او دست داد و راضی بود از فرزندان ونوه هایش و شکر گزاری می نمود .

جملات ارزشمندش را  فراموش نخواهم کرد ،ایشان از سعدی اشعار زیادی را در حافظه اش داشت و می گفت انسان باید روحیه سعدی داشته باشد .

از ایرانی های گذشته گفت از سنت حسنه وقف و این که در ذات ایرانی وقف و خیر خواهی و بخشش است واز پدرانمان، که برای باسواد کردن فرزندانشان حتی خانه های مسکونی شان را وقف میکردند جهت مدرسه وفرا گیری علم ودانش و از اخلاق جدید ما ایرانی ها گفت که همیشه روی نقاط ضعف بحث می کنیم چرا نقاط قوت را نمی بینیم ...

         این استاد گرانقدر وشاعرو دانشمندتواناو بی همتا، استاد حسن امداد  است که آثار وتالیفاتش در باره تاریخ وپیشینه ایران وخطه فارس بی همتاست .وامیدوارم اجل مهلت دهد ومشغله های اداری حواس ما راهم  از پرداختن به اصل مهم جمع آوری تاریخ شفاهی در استان فارس غافل نگرداند تا شرح خاطرات وتجربیات دیگر اندیشمندان این سرزمین راضبط و به حافظه تاریخ بسپاریم . 

احسانی مقدم

10مهر 1389

 

محمد اقا با باباش

محمد اقا با باباش ۱۳۸۸ 

ehsani

دبستانی شدیم

دبستانیادم اید روز باران