مردی در کنار رودخانهای ایستاده بود.
ناگهان صدای فریادی را شنید و متوجه شد که کسی در حال غرق شدن است.
فوراً به آب پرید و او را نجات داد...
اما پیش از آن که نفسی تازه کند فریادهای دیگری را شنید و باز به آب پرید و دو نفر دیگر را نجات داد!
اما پیش از این که حالش جا بیاید صدای چهار نفر دیگر را که کمک میخواستند شنید ...!
او تمام روز را صرف نجات افرادی کرد که در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند ، غافل از این که چند قدمی بالاتر دیوانهای مردم را یکی یکی به رودخانه میانداخت...!
هر چه میکشیم از دیوانگان میکشییم ..
پی نوشت :
- بازار دیوانه ها گرمه از دیوانه ها بترسید غرق میکنند ..
- دست وپا نزنید خدا دیوانه هاشو هم دوست داره..
- پرواز را به خاطر بسپرید ...
- ابلهان عالم را ای خدا عذابی ده خود به جانشان افکن درد و داغ فهمیدن ...