به رنگ آینه

نوشته ها وگزیده ها

به رنگ آینه

نوشته ها وگزیده ها

به نوعی گذشت امروز هم ورق خورد

شراب تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش   که تا یکدم بیاسایم زدنیا و شر وشورش

امروز راهم مثل روز های تلخ گذشته،   به بایگانی حافظه ام  سپردم . هیچ کس نمی تواند شعله درون افرادرا ببیند این روزها صدایم گرفته  به هرجا مینگرم آدمهای قلابی جلوی پای  من سبز می شوند  اخر آنها سالها پیش روییدند ،، منم شدم خیره به افکار وکردار آنها وای چه فاجعه ای  ،فاجعه ازاین بدتر می شود که همه معبر ها بسته شود  راهی برای فرار نیست برای خلاصی باید خیلی تلاش کرد هر روز دغدغه،  انگار اجسام هم صحبت می کنند . آری باید تسلیم شد چقدر بد است که انسان مجبور است .

صدا ها نگاه ها فخر فروشی ها بدگویی ها همه و همه ی این خصیصه های انسان پراکنده در زمین، ازروی خودخواهی وکوچک بینی  اوست. باید سری زدبه گورستان و قبرها را شمرد قبرستان انطور که همه وحشت دارند هم نیست تازه رسیدی به جایی که همه می گویند تسلیم ،امروز اول دی ماه 1389درشیرا زم زندگی کمی تا اندکی جاری است اما زلال نیست .پیچیدگی دارد انگار نیشخند میکند وپلک می زند.  در افکارم غرقم باخودم دوست نیستم به خودم گفتم فردا چه چیز از تو باقی خواهد ماند؟ همیشه ادم ها اینطوری هستند تا کفن تازه کسی را نبینند به یاد حتی رنگ سپید کفن نمی افتند انگار این صحنه برای انها تکرار نخواهد شد .

فاصله ام با لسان الغیب نزدیک است . از او جواب سوالم را خواهم گرفت. جمعیتی را می بینم سیاه پوشند به بهانه محرم نه از ته دل  بلکه با دیدن دست دیگران دستی بر سینه می زنند و شعری برلب دارند ومردی را به سینه خاک می برند که ارزشش بیشتر از این مشکی پوشیدنهاست  .

با دیدن این صحنه ها جسمم بی ارزش شد. انگار برای او(بدنم) هم تکرا ر خواهد شد . سکوت جمعیت را فرا گرفته بود گورکن خاک را جای اولش می ریخت وهنوز کامل نکرده بود که جمعیت اندک اندک پراکنده می  شدند  ودیگر سراغ اورا باید از نوشته هایش گرفت .نوشته هایی که مثل سعدی به کهنگی نخواهند رفت.

امروزاول دی 89، مصادف بود با رفتن  مردی که  برای خیلی ها تلاش کردووقت گذاشته بود، تاریخ فارس را نوشته بوداو مرحوم حسن امداد بود  وبا وجود اینکه عمری از او سپری شده بود درزمان حیاتش من افتخار دیدن او را از نزدیک پیدا کرده بودم .

 حتی کوچه باغ های کودکی اش را بیاد داشت مردی عاشق بود.  

  با رفتن این انسانهای بزرگ پریشانی، مذهبم میشود وتیغ اندیشه ام راه به جایی نمی برد و همیشه این جمله  نه چندان دلربا  را به خودم تلقین میکنم که: دیگر نایی نیست برای گفتن وشنیدن ونوشتن وزندگی علف هرز آفرینش است و من باغبان دلم می خواهد آن را از جا بکنم .

ودر این حال تقلا کافی است ،کافی است... نشستن کنار نهر آبی زیر سایه بید مجنونی در هوای گرم برایم کافی است.

نظرات 5 + ارسال نظر
نرگس پنج‌شنبه 2 دی 1389 ساعت 03:35 ق.ظ http://9200.BLOGFA.COM

سلام

به روزم با :
سالها می گذرد جز تو کسی نییست مرا! [گل]

پایگاه اینترنتی کازرونیا پنج‌شنبه 2 دی 1389 ساعت 09:34 ق.ظ http://www.kazeroonia.ir

سلام دوست عزیز
جدیدترین مطلب در کازرونیا (شرح غزلی از حافظ ) از آل مجتبی
منتظر حضور سبزتان هستیم.
www.kazeroonia.ir

بانام خداوند مهرآفرین...که هستی،زادمهر ارزشمند اوست.

برفردوسی بزرگ،پدرآسمانی و ارزشمند اندیشه و زبان و فرهنگ همیشه آسمانی و ارزشمند ایران بزرگ پارسی،همیشه بی کران درود...

بابزرگداشت فرهنگ والای بی همتای ایران بزرگ پارسی،درود برشما.

...ما فرزندان ایران و سربازان اندیشه و زبان وفرهنگ والای بی همتای ارزشمند ایران بزرگ پارسی،دست دردست هم و یکپارچه از بی کرانهای ورجاوند(جاویدان)فراورده های ارزشمند ایرانی، تازنده ایم پشتیبانی می کینم.

...با جستاری نو به روزم:


آفتاب مهردرخورشیدمهر ایرانیان:

به بهانه شب زایش خورشید(:یلدا)



...باسپاس ازبزرگواریها و فرهنگ بزرگ جاودانه ایرانی شما.

...علی جان!همکارخوبم!

کجائید؟

سلام دوست عزیز
جدیدترین مطلب در کازرونیا (جسارتی بر درس عزت مندی از نهضت حضرت ابا عبدالله حسین(ع) ) از دکتر غریب فاضل نیا منتظر حضور سبزتان هستیم.
www.kazeroonia.ir

سلام دوست عزیز
جدیدترین مطلب کازرونیا (باغچه ی تنهایی ) از ژیلا راسخ منتظر حضور سبزتان هستیم.
www.kazeroonia.ir

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد