به رنگ آینه

نوشته ها وگزیده ها

به رنگ آینه

نوشته ها وگزیده ها

حکایت تاریخی ۱

امیر کبیر و احتشام‌الدوله

در ابتدای صدارت میرزا تقی‌خان امیرکبیر، روزی خانلرمیرزایِ احتشام‌الدوله، عموی ناصرالدین‌شاه- که والی بروجرد و لرستان بود - به دیدن او آمد. امیر‌کبیر، از وی پرسید: «خانلر‌میرزا! وضع بروجرد و لرستان چطور است؟» گفت: «قربان! به قدری امن و عدالت برقرار است که گرگ و برّه، با هم آب می‌خورند.»
 امیر، با خشم به او گفت: «شاهزاده! من می‌خواهم که ولایت آن‌چنان امن و آسوده شود که گرگی نباشد تا از خیال او بره نیاساید و پیوسته در اضطراب سرکند.» خانلرمیرزا، سر به زیر افکند و دیگر چیزی نگفت.
منبع:حکیمی، محمود، «داستان‌هائی از عصر ناصرالدین‌ شاه» (تهران: قلم، 1366)، صص 34-35

نظرات 2 + ارسال نظر
آرش آهمند سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 01:43 ب.ظ http://www.ara3h.com

سلام
سایت ادبی ARA3H راه اندازی شد
از شما نویسنده عزیز دعوت می شود تا در این سایت ثبت نام کنید و اشعار و داستان های خود را برای نقد در آن قرار دهید

پس از ثبت نام اکانت شما به عنوان نویسنده فعال می شود

منتظر شما هستیم [گل]

[ بدون نام ] چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 12:15 ب.ظ

بادرود و مهر و ارادت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد